وانیاوانیا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

هدیه با شکوه خدا

قدمهای نو

از آخرین باری که اینجا به یادت و برایت نوشتم ماهها میگذره  دلشوره ساعتهایی که تو مهد میگذرونی یه جورایی راحتم نمیذاره نمیدونم واقعا بهت خوش میگذره ؟ چیزی برام تعریف نمیکنی و من دلم به این خوشه که  میبینم  شادی و خوشحال ...مثل بمب انرژی صبحها به حیاط مهد میدوی ...دوستانی پیدا کردی و هر وقت میخوایم با هم روی وایت بردت نقاشی  کنیم میگی مامان النا بکش ..طا ها بکش ...ستایش بکش ...اسم دوستاتو روی همه عروسکهات گذاشتی و از همه بیشتر  هانا رو دوست داری اسمشو گذاشتی روی عروسک بیبی بورنت و با وسواس خاصی بهش شیر میدی با شیشه خودش ...تازگیها بعد از سرما خوردگی خودت قطره بینی هم به مواظبت هات اضافه شده اونو میذاری تو تختش و میگی ب...
7 آبان 1392

زیبای من

هنوز عشق در حول و هوش چشم تو می چرخد. از من نگیر چشم دست مرا بگیر کوچه های محبت را با من بگرد. یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دلها معنا شود. یادم بده چگونه نگاهت کنم که ترّی بالایت در تند باد عشق نلرزد... زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس می کنم. آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم.. آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است... زیبا چشم تو شعر،چشم تو شاعراست. من دزد شعرهای چشم تو هستم... زیبا زیبا کنار حوصله ام  بنشین بنشین مرا به شدّغزل بنشان بنشان مرا به منظره ی عشق. بنشان مرا به منظره ی باران.. بنشان مرا به منظره ی رویش... من  سبز  می شوم. ز...
7 آبان 1392
1